بررسی معنای حقيقی واژه «عدل»
یکی از واژه های قرآنی که مورد توجه لغویین و مفسرین می باشد واژه «عدل» می باشد که فهم معنای آن در آیات بسیاری یاری گر است. با توجه به این مطلب سعی می شود نظرات لغویین را مورد بررسی قرار داده، بتوانیم معنایی صحیح از واژه را ارائه دهیم.
ابن فارس در مقاييس اللغة برای عدل دو اصل را بيان می کند:
(عَدَلَ) الْعَيْنُ وَالدَّالُ وَاللَّامُ أَصْلَانِ صَحِيحَانِ، لَكِنَّهُمَا مُتَقَابِلَانِ كَالْمُتَضَادَّيْنِ: أَحَدُهُمَا يَدُلُّ عَلَى اسْتِوَاءٍ، وَالْآخَرُ يَدُلُّ عَلَى اعْوِجَاجٍ. فَالْأَوَّلُ الْعَدْلُ مِنَ النَّاسِ: الْمَرَضِيُّ الْمُسْتَوِي الطَّرِيقَةِ. يُقَالُ: هَذَا عَدْلٌ، وَهُمَا عَدْلٌ. … وَتَقُولُ: هُمَا عَدْلَانِ أَيْضًا، وَهُمْ عُدُولٌ، وَإِنَّ فُلَانًا لَعَدْلٌ بَيِّنُ الْعَدْلِ وَالْعُدُولَةِ. وَالْعَدْلُ: الْحُكْمُ بِالِاسْتِوَاءِ. وَيُقَالُ لِلشَّيْءِ يُسَاوِي الشَّيْءَ: هُوَ عِدْلُهُ. وَعَدَلْتُ بِفُلَانٍ فُلَانًا، وَهُوَ يُعَادِلُهُ. وَالْمُشْرِكُ يَعْدِلُ بِرَبِّهِ - تَعَالَى عَنْ قَوْلِهِمْ عُلُوًّا كَبِيرًا - كَأَنَّهُ يُسَوِّي بِهِ غَيْرَهُ. وَمِنَ الْبَابِ: الْعِدْلَانُ: حِمْلَا الدَّابَّةِ، سُمِّيَا بِذَلِكَ لِتَسَاوِيهِمَا. وَالْعَدِيلُ: الَّذِي يُعَادِلُكَ فِي الْمَحْمَلِ. وَالْعَدْلُ: قِيمَةُ الشَّيْءِ وَفِدَاؤُهُ. قَالَ اللَّهُ - تَعَالَى -: {وَلَا يُقْبَلُ مِنْهَا عَدْلٌ} [البقرة: 123]، أَيْ فِدْيَةٌ. وَكُلُّ ذَلِكَ مِنَ الْمُعَادَلَةِ، وَهِيَ الْمُسَاوَاةُ. وَالْعَدْلُ: نَقِيضُ الْجَوْرِ، تَقُولُ: عَدَلَ فِي رَعِيَّتِهِ. وَيَوْمٌ مُعْتَدِلٌ، إِذَا تَسَاوَى حَالَا حَرِّهِ وَبَرْدِهِ، وَكَذَلِكَ فِي الشَّيْءِ الْمَأْكُولِ. وَيُقَالُ: عَدَلْتُهُ حَتَّى اعْتَدَلَ، أَيْ أَقَمْتُهُ حَتَّى اسْتَقَامَ وَاسْتَوَى. … فَأَمَّا الْأَصْلُ الْآخَرُ فَيُقَالُ فِي الِاعْوِجَاجِ: عَدَلَ. وَانْعَدَلَ، أَيِ انْعَرَجَ.
عدل دارای دو اصل متضاد است: مساوات و اعوجاج.
راغب اصفهانی نيز مساواة را می پذيرد:
عدل- العدالة والمعادلة: لفظ يقتضي معنى المساواة، ويستعمل باعتبار المضايفة، والعدل والعدل يتقاربان، لكن العدل يستعمل فيما يدرك بالبصيرة كالأحكام، وعلى ذلك قوله: {أو عدل ذلك صياما} [المائدة/95]، والعدل والعديل فيما يدرك بالحاسة، كاموزونات والمعدودات والمكيلات، فالعدل هو التقسيط على سواء،
ابن فارس در ادامه می گويد که نقيض و ضد عدل «جور» است. به عبارتی می توان بر اساس قول «تعرف الاشياء به اضدادها» با شناخت واژه های متضاد آن، به معنای اصلی نزديک شد.
در ذيل «ج و ر» می گويد:
(جَوَرَ) [الْجِيمُ وَالْوَاوُ وَالرَّاءُ] أَصْلٌ وَاحِدٌ، وَهُوَ الْمَيْلُ عَنِ الطَّرِيقِ. يُقَالُ جَارَ جَوْرًا.
جور طبق قول ابن فارس يک اصل بيشتر ندارد و آن ميل و انحراف از راه است. پس عدل يعنی عدم انحراف از راه و مستقيم بودن و استقامت در راه است.
ابن سيدة در المحکم و المحيط الاعظم به همين جهت و با توجه به معنای جور عدل را چنين معني مي کند:
العَدْل: مَا قَامَ فِي النُّفوس أَنه مُسْتَقِيم. وَهُوَ ضدُّ الْجور. عَدَل يعْدِل عَدْلاً وَهُوَ عادلٌ من قوم عُدُولٍ وعَدْلٍ. الأخيرةُ اسمٌ للْجمع كتَجْرٍ وشَرْبٍ. …. وانْعَدَل وعادل: اعْوَجّ، قَالَ ذُو الرُّمَّةِ:
وَإِنِّي لأُنْحي الطَّرْفَ مِن نحوِ غَيرِها … حَياءً ولَو طاوَعْتُهُ لم يُعادِلِ
و در ذيل «ج و ر» هم مي گويد:
الجَوْر: نقيض الْعدْل.
جوهری نيز در تاج اللغة و صحاح العربية به طور خلاصه و جامع می گويد:
العَدْلُ: خلاف الجَوَر. يقال: عَدَلَ عليه في القضيّة فهو عادِلٌ. … وعَدَلَ عن الطريق: جارَ. وانْعَدَلَ عنه مثله.
پس اعوجاج همان جور به معنای انحراف از راه است. البته چنانکه ديده می شود معنای متضاد زمانی است که «عدل» با «عن» همراه است.
راغب در ذيل «جور» نکته جالبی را بيان می کند:
وقد تصور من الجار معنى القرب، فقيل لمن يقرب من غيره: جاره، وجاوره، وتجاور، قال تعالى: {لا يجاورونك فيها إلا قليلا} [الأحزاب/60]، وقال تعالى: {وفي الأرض قطع متجاورات} [الرعد/4]، وباعتبار القرب قيل: جار عن الطريق، ثم جعل ذلك أصلا في العدول عن كل حق، فبني منه الجور، …
يعنی معني قرب و نزديکي از «جور» فهميده مي شود (جار به معنی همسايه را در نظر بگيريم) و به اعتبار معني قرب، گفته مي شود: جار عن الطريق، که ديده می شود «جار» با «عن» متضاد شده است. و در ادامه می گويد که سپس آن را اصل در عدول از هر حقي قرار داده اند و «جور» از آن ساخته شده است.
در نتيجه «عدل» تا اينجا يک اصل بيشتر ندارد و آن چيزي است که از آن به «مساواة يا استقامت و مستقيم بودن در راه» فهميده می شود. و متضاد «جور» است.
نظری به واژه «قسط» که مترادف با «عدل» شناخته شده است، نيز بهتر است:
ابن فارس می گويد:
(قَسَطَ) الْقَافُ وَالسِّينُ وَالطَّاءُ أَصْلٌ صَحِيحٌ يَدُلُّ عَلَى مَعْنَيَيْنِ مُتَضَادَّيْنِ وَالْبِنَاءُ وَاحِدٌ. فَالْقِسْطُ: الْعَدْلُ. وَيُقَالُ مِنْهُ أَقْسَطَ يُقْسِطُ. … وَالْقَسْطُ بِفَتْحِ الْقَافِ: الْجَوْرُ. وَالْقُسُوطُ: الْعُدُولُ عَنِ الْحَقِّ. يُقَالُ قَسَطَ، إِذَا جَارَ، يَقْسِطُ قَسْطًا. وَالْقَسَطُ: اعْوِجَاجٌ فِي الرِّجْلَيْنِ، وَهُوَ خِلَافُ الْفَحَجِ.
و در لسان العرب آمده است:
قسط: فِي أَسماء اللَّهِ تَعَالَى الْحُسْنَى المُقْسِطُ: هُوَ العادِلُ. يُقَالُ: أَقْسَطَ يُقْسِطُ، فَهُوَ مُقْسِطٌ إِذا عدَل، وقَسَطَ يَقْسِطُ، فَهُوَ قاسِطٌ إِذا جارَ، فكأَن الْهَمْزَةَ فِي أَقْسَطَ للسَّلْب كَمَا يُقَالُ شَكا إِليه فأَشْكاه. … والإِقساطُ والقِسْطُ: العَدْلُ. وَيُقَالُ: أَقْسَطَ وقَسَطَ إِذا عدَلَ. … فَقَدْ جاءَ قَسَطَ فِي مَعْنَى عَدَلَ، فَفِي الْعَدْلِ لُغَتَانِ: قَسَطَ وأَقْسَطَ، وَفِي الجَوْر لُغَةٌ وَاحِدَةٌ قسَطَ، بغيرِ الأَلف، وَمَصْدَرُهُ القُسُوطُ. … والقِسْط: الجَوْر. والقُسُوط: الجَوْرُ والعُدُول عَنِ الْحَقِّ؛
تهذيب اللغة:
قَالَ: والقِسْطُ بِكَسْر الْقَاف: الْعدْل وَالْفِعْل مِنْهُ أقسط بِالْألف. قَالَ: والقَسْطُ بِفَتْح الْقَاف: الجورُ، يُقَال مِنْهُ قسطَ يقسِطُ قَسْطاً وقسوطاً،
گويي واژه «عدل» را برداشته اند و «قسط» را جای آن قرار داده اند.
در کتب فروق اللغات فرقی بين «عدل»، «قسط» و «انصاف» نيست مگر در مصداق و ظهور که عدل ظهور قسط است.
در معجم فروق اللغوية آمده است:
الفرق بينه و بين الإنصاف: أنّ الإنصاف إعطاء النصف. و العدل يكون في ذلك و في غيره، ألا ترى أنّ السارق إذا قطع قيل انّه عدل عليه، و لا يقال انّه أنصف.
و الفرق بين العدل و القسط: أنّ القسط هو العدل البيّن الظاهر و منه سمّى المكيال قسطا و الميزان قسطا، لأنّه يصوّر لك العدل في الوزن حتّى تراه ظاهرا، و قد يكون من العدل ما يخفى، و لهذا قلنا انّ القسط هو النصيب الّذى بيّنت وجوهه.
در جايي هم می گويد:
والجور العدول عن الحق من قولنا جار عن الطريق إذا عدل عنه وخلف بين النقيضين فقيل في نقيض الظلم الانصاف وهو إعطاء الحق على التمام، وفي نقيض الجور العدل وهو العدول بالفعل إلى الحق.
اين مطالب تنها در مقايسه چند مورد استنباط شده است و قابل قياس نيستند.
ما برای فهم معنای «عدل» از طريق تضاد معنايي پيش رفتيم و چنانکه ديديم لغت شناسان در معنای «مساواة» و ضد «جور» بودن اتفاق دارند. آيا صحيح همين است يا چيزي فراتر از آن وجود دارد؟
از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام در نهج البلاغه حکمت 437 آمده است:
«العدل يضع الأمور مواضعها» عدل، قرار دادن امور در جايگاه های خود است.
در اينجا به قول راغب بسنده می کنيم:
والظلم عند أهل اللغة وكثير من العلماء: وضع الشيء في غير موضعه المختص به؛ إما بنقصان أو بزيادة؛ وإما بعدول عن وقته أو مكانه، ومن هذا يقال: ظلمت السقاء: إذا تناولته في غير وقته، ويسمى ذلك اللبن الظليم. وظلمت الأرض: حفرتها ولم تكن موضعا للحفر، وتلك الأرض يقال لها: المظلومة، والتراب الذي يخرج منها: ظليم. …
تعبيري که از حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نقل شده است مقابل «ظلم» است به عبارتي متضاد «عدل»، «ظلم» است.
در احاديث گونه های مختلفي را داريم:
- - تملاء الارض ظلماً و جوراً فيقوم رجل من عترتى فيملاءها قسطاً و عدلاً يملک سبعاً او تسعاً
- - ابشرکم بالمهدى يبعث فى امتى على اختلاف من الناس زلزال فيملاء الارض عدلاً و قسطاً کما ملئت ظلماً و جوراً يرضى عنه ساکن السماء و ساکن الارض يقسم المال صحاحاً فقال له رجل: و ما صحاحاً؟ قال: السوية بين الناس.
- - لتملأن الارض ظلما و عدواناً ثم ليخرجن رجل من اهل بيتى حتى يملاءها قسطاً و عدلاً کما ملئت جورا وظلماً.
- - اللهم املاء به الارض عدلا وقسطا، کما ملئت ظلما و جورا، انک سميع مجيب.
- - …
ظاهراً در بعضي احاديث جابجايی صورت گرفته است يا از نوع صنايع بديعی که مقدم را به مؤخر ارجاع می دهيم، می باشد. در هر صورت «عدل و قسط» و «ظلم و جور» در کنار هم آمده اند و اين حداقل نشانه فرق بين آنها می باشد. و احتمال تقابل عدل و ظلم را هم قوت می دهد. و قول لغويين در این خصوص قابل ارجاع است.
گفته اند که يکی از تفاوت هاي قسط با عدل آن است که «قسط» جنبه تطبيق مفهوم عدالت و اجراء آن در مصاديق و مواردش را داراست و وقتی «عدل» بخواهد تحقق و بروز داشته باشد از آن به «قسط» تعبير می گردد. شاهد اين تفاوت، آيه 9 از سوره 49 قرآن است که 2 واژه عدل و قسط کنار هم آمده و طبيعتا بايد اين دو، متفاوت باشند.
در تفاوت های مفهومی و مصداقی عدل و قسط می توان گفت: قسط، اجراء و تحقق عدل است و پيامدش نيز تطبيق عدل بر موارد و جايگاه های خارجی اش می باشد و اينکه قسط، عدلی است که ظهور يافته و محسوس گشته و از همين روست که ترازو کردن اشياء را قسط می گويند چون عدل و تعادل را به صورت آشکارا نمايش می دهد.
و اين معناي جامعی است که ديگر معانی جلوه ای از آن می باشند. به اين ترتيب می توان نتيجه گرفت:
عدل به معني قرار دادن امور در جايگاهايشان است و مقابل آن «ظلم» قرار دارد. و ترادف معنايي به جهت نزديکی معنی چند واژه «عدل، انصاف و قسط» صورت گرفته است. و در کنار هم آمدن «عدل و قسط» نشان از تفرق معني آن دو دارد.
اينکه جور در مقابل عدل است لااقل در قرآن و حديث صحيح، قابل تأمل است و ظاهراً «قرب معني» چنين تصوری را به وجود آورده است و هدف اصلی اين بود که قبل از هر چيز معني «عدل» شناخته شود و بعد در قرآن صحت آن سنجيده شود که به حمدالله اصل معني را عالمان دين عليهم السلام بيان نموده اند. و اگر با يک يک آيات بررسی شود مورد تأييد قرآن خواهد بود.
و با توجه به مطالب فوق:
عدل متضادِ ظلم
قسط متضادِ جور
عدل در قرآن:
وجوهی که برای عدل در قرآن ذکر شده است مثلِ فداء (بقره/48)، مِثل (مائده/95)، بدون زیاده و نقصان (بقره/282)، عدالت (مائده/95، طلاق/2)، انصاف (نحل/90)، صدق (انعام/152)، قصد (مائده/8، شوری/15)، ميل (نساء/135)، و شرک (انعام/150) (نیشابوری، 1996، ص 233) همه از همین باب هستند. گویی در چهار وجه اول به مساواة نظر داشته اند و در معنی پنجم، ششم و هفتم؛ عدول، میل و انحراف (در حالت کلی) را در نظر گرفته اند و در معنای شرک به تضاد معنايي آن. با این همه بعد از قرآن عدل از کلماتي است که معنای حقیقی آن تغییر پیدا کرده و به مساواة و برابری، عدالت، انصاف و … تبدیل شده است. البته نباید از نظر دور داشت که وجوه در قرآن بدون در نظر گرفتن معنای حقیقی تنها مفاهیمی هستند که به ذهن خواننده متبادر می شوند و شاید درست نباشند.
نتيجه:
1- عدل را غالب لغت شناسان به معنای «مساواة» گرفته اند. ديگر معانی که آمده است تعبيراتی است که از اين معنا بيان شده است.
2- در نظر لغت شناسان عدل مقابل جور است در اين صورت عدل به معنای استقامت در راه و عدم انحراف از راه معنی می دهد و به قول ابي هلال عسکري الجور العدول عن الحق … و العدل وهو العدول بالفعل إلى الحق (توجه شود به استفاده از واژه عدول) است.
3- واژه «قسط» با همان معاني واژه «عدل» آمده است.
4- واژه عدل، همچون برخی ديگر از لغات با «عن» شکل تضاد به خود گرفته است. پس تنها يک معنای اصلي دارد.
5- عدل معناي جامعي دارد که در کلام بزرگان دين عليهم السلام به روشني بيان شده است و لغت شناسان به طور غير مستقيم اقرار به آن دارند و آن «العدل يضع الأمور مواضعها» است يعنی قرار دادن امور در جايگاهايشان. پس اگر چنين شد و عدل برقرار شد، پس در آن نه افراطي است و نه تفريطي، مساواة اجراء شده است و حق در جای خود قرار گرفته است.
منابع:
- قرآن
- نهج البلاغه
- الأزهري الهروي، محمد بن أحمد، (2001)، تهذیب اللغة، انتشارات دار إحياء التراث العربي، چاپ اول، بيروت.
- الجوهري الفارابي، إسماعيل بن حماد، (1407ه)، الصحاح تاج اللغة وصحاح العربية، انتشارات دار العلم للملايين، چاپ چهارم، بيروت.
- ابن سیده، (1421)، المحکم و المحيط الاعظم، دار الكتب العلمية، بيروت.
- ابن فارس القزويني الرازي، أحمد بن زكرياء، معجم مقاييس اللغة، تحقیق عبد السلام محمد هارون افست ایران.
- راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، دار النشر / دار القلم، دمشق.
- مصطفوی، التحقيق في کلمات القرآن الکريم، به نقل از نرم افزار دیجیتالی جامع التفاسیر.
- ابي هلال عسکری، معجم فروق اللغوية.
- نیشابوری، (1996)، وجوه القرآن الکریم، دارالسقا، دمشق